هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

دست‌هاي‌ قصه‌گو
چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۱ ساعت 15:42 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
بايست، تمام قد بايست به احترام اين دست‌ها كه از قداست و سادگي سرشارند.اين دست‌ها از ارديبهشت آمده‌اند و معلوم نيست كدام گردباد هراسان جوانه‌هاي جوانش را به يغما برده است. بايست به احترام اين دست‌ها كه باغ باغ جواني در تك‌تك سلول‌هايش زنداني است.

اين دست‌ها كه از پيري سرشارند و تكيه داده‌اند به شاخه خشك سپيداري كه در تاريخ حياتش شكوفه‌اي نداشته و ميوه‌اي نداده است. اين دست‌ها بوي نان تازه و ريحان وحشي دارد، بوي بومي كاهگل.

اين دست‌هاي حاصلخيز، اين دست‌هاي چروك كه كرت‌هاي جاليز جيرفت را به يادمان مي‌آورد و هزار ركعت نيايش را تجربه كرده در دو قدمي آسمان يله مانده است به اميدي، به آرزويي كه باراني‌اش كنند.

اين دست‌ها گرماي شيرين آتش اجاق پدري را به شب‌هاي سرد زمستاني هديه كرده و در خزان زندگي فروردين​، فروردين شكوفا شده‌اند.

اين چروك‌هاي پياپي، با اين پوست پير و خاطره‌خيز، روزي شانه گيسواني بوده كه يلداهاي تاريخ به استقبالش رفته‌اند. اين دست‌هاي خزاني بهارآور، اين زخم‌هاي سالمند كه يادگار نان‌آوري در پيرسالي است شكوه شفافي دارند و تجسم خاطراتي خطرخيز، اما خوب هستند. خاطراتي كه از كودكي تا پيرسالي قدم قدم آمده‌اند و از ديروزهاي دور گذشته به امروزهاي رنجور رسيده‌‌اند.

اين دست​ها دعاي مجسم‌اند.

اين دست‌ها از نيايش آمده و بوي باران مي‌دهند.

اين دست‌ها پله پله تا ملاقات خدا رفته‌اند.

اين دست‌ها... بگذريم.

اين دست‌ها اگر چه پير،

زخمي جوان دارند.



:: موضوعات مرتبط: داستان و متن آموزنده